. تعریف کلی
سالهای پس از رنسانس را
میتوان به سالهای افسار گسیختگی جهان غرب در تمامی ابعاد فردی و اجتماعی و جنبههای
متعدد منتهی به روابط انسانی توصیف کرد .
پس از برداشته شدن یوق
تعالیم متعصب کلیسای کاتولیک از گردن انسان غربی ، چند کنش عمده فکری و فلسفی شکل
گرفت که شرح آن در حوصله این مقال نمیگنجد ، لکن آنچه قابل توجه است ، رویکردهای
متفاوت به مساله انسان و رابطه او با خدا است که زمینههای شکلگیری بسیاری از
جریانهای فلسفی را فراهم آورد.
نکتهای که نباید از ذهن دور بماند ،تاثیرات گسترده مکاتب یونانی و
شرقی بر اندیشه متفکران غربی است .
در هر حال با در نظر
گرفتن موارد فوقالذکر دامنه انتقادگرایی به مباحث اصلی توحیدی یعنی جایگاه خدا ،
انسان و شیطان نیز رسید .
قرنها بعد یعنی در سالهای
آغازین قرن بیستم برخی از عناصر فاسدالاخلاق با اتکا به گرایشات و نظریات توراتی
و پروتستانی به صورت مخفیانه جریان « شیطانپرستی » را با ویژگیهایی همچون گناهگرایی
، قتل ، تجاوزات جنسی ، هدم اصول اخلاقی ، بیتوجهی به مسائل توحیدی و ... پایهگذاری
کردند .
اگرچه فطرت خداجوی انسانی عاملی بازدارنده در تمایل یافتن تعداد
وسیعی از افراد جامعه انسانی به این جریان شده ، لکن استفاده از موسیقیهای جذاب و
متنوع ، انجام اعمال خارقالعاده و دور از ذهن ، تهیشدن انسانی غربی و عصر جدید
از معنویت و اتصال به منبع فیض موجبات گرایش افراد اندکی را به این گروهها فراهم
آورد .